line
stringlengths
12
1.74k
آس و پاس (سُ) (ص .) (عا.) لات و لوت، مفلس، بینوا
آس کردن (کَ دَ) (مص م ) خُرد کردن، آسیا کردن، ساییدن
آسا ( اِ.) خمیازه، دهان دره
آسا ( اِ.) 1 - زیب، زینت . 2 - وقار، تمکین . 3 - طرز، روش . 4 - پسوندی است که شباهت را می رساند مانند: رعدآسا
آسان [ په . ] (ص . ق .) امری که سخت و دشوار نباشد، سهل . مق دشوار، سخت
آسان کاری (حامص .) سهل گرفتن، مساهله
آسان گذار (گُ) (ص فا.) سهل انگار، بی خیال
آغالیدن (دَ) (مص م .) 1 - انگیختن، شوراندن . 2 - آشفتن . 3 - تنگ فراگرفتن
آسانسور (سُ) [ فر. ] ( اِ.) اتاقک متحرکی که به وسیلة آن از طبقه ای به طبقات بالا روند و یا از طبقة بالا به پایین فرود آیند؛ بالابر، آسان بر (فره )
آسانی [ په . ] (حامص .) 1 - سهولت، راحتی . 2 - آسایش . 3 - خواب . 4 - تنبلی . 5 - فراوانی نعمت، رفاه
آسایش (یِ) [ په . ] (اِمص .) آسودگی، راحتی
آسایشگاه ( آسایشگاه .) (اِمر.)محل آسایش و استراحت
آساینده (یَ د) (ص فا.) استراحت کننده
آساییدن (دَ) (مص ل .) آسودن
آسبان (ص مر.) آسیابان
آستان ( اِ.) 1 - درگاه، پیشگاه . 2 - کفش کن
آستان (ص .) ستان، به پشت خوابیده
آستان بوسی (حامص .) به خدمت بزرگی رسیدن
آستانه (نِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - آستان . 2 - چوب زیرین چارچوب (در). 3 - مقدمه، وسیله . 4 - بارگاه شاهان
آستر (تَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - پارچه ای که زیر لباس می دوزند. 2 - رنگ اولی که بر روی سطحی که باید رنگ شود می زنند
آستر ( آستر .) (ق .) آن سوی تر، زاستر
آستر بدرقه ( آستر بدرقه . بَ رَ قِ) (اِمر.) پارچه یا کاغذی که از یک سو به جلد و از سوی دیگر به نخستین صفحة کتاب و مانند آن می چسبد
آستیم ( اِ.) = استیم . اشتیم . ستیم : 1 - چرک زخم، جراحت . 2 - زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند
آستیم ( اِ.) دهانة ظروف
آستین ( اِ.) 1 - قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند. 2 - مقدار چیزی که در آستین جا شود. 3 - طریقه، راه . ؛ آستین بالا زدن کنایه از: همت کردن، اقدام کردن
آستین افشاندن (اَ دَ)(مص ل .) 1 - تکان دادن دست و آستین به نشانة عفو یا بخشش . 2 - پشت پا زدن، ترک گفتن . 3 - رقصیدن . 4 - اجازه دادن
آستین دراز (د) (ص .) طماع، آزمند
آستین سر خود (سَ خُ) (ص .) 1 - دارای آستین بدون حلقه که به صورت یک پارچه بریده و دوخته شده است . 2 - (کن .) خودسر، به اختیار و خواست خود. 3 - مستقل از دیگران
آستین پوش (ص فا.) 1 - فروتن . 2 - مطیع، فرمانبردار
آستینه (نِ) (اِمر.) تخم مرغ، خایه
آستیگماتیسم (سْ) [ فر. ] (اِ.) عارضه ای که بر چشم رسد و به سبب آن، نمی توان اندام جسمی را به طور واضح و آشکارا دید. این عیب به علت نامنظم بودن قرنیه (که کروی نباشد) و یا جلیدیه (که نامنظم باشد) ایجاد می شود. در این صورت در آن واحد ممکن نیست که تصویر قسمت های مختلف یک جسم بر روی نقطة زرد یکسان و نمایان بیفتد
آسدست (دَ) (اِمر.) آسیابی که با دست کار کند
آسغده (سَ د) (ص مف .) آماده، مهیا
آسغده (سُ د) (ص مف .) نیم سوز، هیزم نیم سوخته
آسفالت [ فر. ] ( اِ.) مخلوطی از قیر و شن و ماسه که به رنگ قهوه ای یا سیاه است که در پوشش کف خیابان ها، جاده ها و پشت بام به کار می رود
آسم [ فر. ] (اِ.) نفس تنگی، اختلال در تنفس به علت انسداد برونش ها و آلرژی
آسمان (س ِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - سپهر، فلک . 2 - هر یک از طبقات هفتگانه یا نه گانه افلاک در نظر قدما، فلک . 3 - یکی از ایزدان . 4 - روز بیست و هفتم از هر ماه خورشیدی . ؛ آسمان به زمین آمدن کنایه از: اتفاق خارق العاده افتادن و نظم امور را به هم زدن
آسمان جل ( آسمان جل . جُ) (ص مر) تهیدست، فقیر
آسمان دره ( آسمان دره . دَ رُِ) (اِمر.) کاهکشان، کهکشان
آسمان روز ( آسمان روز .) (اِمر.) نام روز بیست و هفتم از هر ماه خورشیدی
آسمان سنج ( آسمان سنج . سَ) (ص فا.) طالع بین
آسمان غرنبه ( آسمان غرنبه . غُ رُ ب) (اِمر.) (عا.) = آسمان غرغره . آسمان غرش : رعد، تندر
آسمان غره ( آسمان غره . غُ رُِ) (اِمر.) نک آسمان غرنبه
آسمان و ریسمان ( آسمان و ریسمان ُ ) (اِمر.) حرف های بی سر و ته، سخن های بی فایده
آسمانخانه ( آسمانخانه . نِ) (اِمر.) سقف، آسمانه
آسمانخراش ( آسمانخراش . خَ) (اِمر.) ساختمانی که طبقات زیاد دارد
آسمانه ( آسمانه . نِ) (اِمر.) سقف
آسمانی ( آسمانی .)(ص نسب .) 1 - سماوی، سپهری . 2 - نجومی . 3 - عالی . 4 - آبی روشن . 5 - خدایی
آسموغ (ص .) نک آشموغ
آسه ( آسه .)( اِ.)1 - کشت و زراعت . 2 - زمینی که برای کشت آماده کرده باشند
آسه ( آسه .) ( اِ.) 1 - آس، آسیا. 2 - محور، سنگ آسیا
آسه (س ِ) ( اِ.) آفتی که در گیاه باعث پژمردگی می شود
آسه یی (س ِ) (اِمر.) دومین مهرة گردن انسان که بعد از مهرة اطلس قرار دارد
آسودن (دَ) (مص ل .) 1 - آرمیدن، استراحت یافتن . 2 - سکون یافتن، آرام گرفتن . 3 - خوابیدن، خفتن . 4 - توقف کردن، درنگ کردن
آفریده (فَ د) [ په . ] (ص مف .) مخلوق، خلق شده
آلاییدن (دَ) (مص م .) آلودن
آسوده (د) (ص مف .)1 - خستگی در کرده . 2 - آرام گرفته، 3 - فارغ . 4 - خوش، شادمان . 5 - تنبل، بی کاره . 6 - بی رنج، بی تعب . 7 - بهره مند
آسوده خاطر ( آسوده خاطر . طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.)آسوده - دل، فارق البال
آسوده دل ( آسوده دل . د ) (ص مر.) آسوده خاطر، فارغ البال، بی دلواپسی
آسودگی (د)(حامص .) 1 - آرامش، آهستگی . 2 - استراحت، راحت . 3 - فراغ بال
آسپیرین [ فر. ] (اِ.) دارویی که خاصیت تسکین درد، تب بری و ضد روماتیسمی دارد
آسکاریس [ فر. ] ( اِ.) از انواع کرم های لوله ای که در رودة میزبان (انسان و خوک ) زندگی و تخم ریزی می کند، کرم روده
آسی [ ع . ] (ص .) اندوهگین، غمگین
آسیا [ په . ] (اِمر.) 1 - آسیاب . 2 - هر یک از دندان های عقب دهان، که تعداد آن ها ده عدد در هر فک می باشد. 3 - (اِخ ) [ یو. ] بزرگ ترین و پرجمعیت ترین قارة دنیا
آسیاب [ په . ] (اِمر.) آسی که با نیروی آب کار می کند. ؛ آسیاب به نوبت کنایه از لزوم رعایت کردن نوبت
آسیاب گردان (گَ) (ص فا) کنایه از: گردانندة اصلی کارها
آسیابان (ص . اِ.) کسی که نگه داری و ادارة آسیاب را بر عهده دارد
آسیازنه (زَ نِ) (اِمر.) نک آژینه
آسیاو (اِمر.) آسیاب، آسیا
آسیاچرخ (چَ) (اِمر.) نک آس باد
آسیاکردن (کَ دَ) (مص م .) خرد و آرد کردن غله و حبوبات و مانند آن به وسیلة آسیا
آسیایی (ص نسب .) منسوب به قارة آسیا، اهل قارة آسیا (یکی از پنج قارة کرة زمین )
آسیب ( اِ.)1 - زخم، صدمه . 2 - رنج . 3 - آفت، بلا. 4 - آزار. 5 - زیان، ضرر
آسیب دیده (د)(ص مف .)صدمه دیده، ضربه - خورده
آسیل (اِ.) محتویات شکنبة گوسفند که در آب شیرین و صاف بریزند و در مرحله شستن پارچة سفید ساده، پیش از آن که قلمکار سازند، به کار برند
آسیمه (م ِ) (ص .) 1 - آشفته، پریشان . 2 - مضطرب، سرگشته . 3 - ژولیده . 4 - شتابزده . 5 - هراسیده
آسیمه سار ( آسیمه سار .)(ص مر.)سرآسیمه، آسیمه سر
آسیمه سر ( آسیمه سر . سَ) (ص مر.) نک آسیمه
آسینه (نِ) (اِمر.) تخم مرغ، خایه
آسیون (وَ) (ص .) آسیمه، سرگشته
آش [ سنس . ] ( اِ.)1 - غذای آبدار که از حبوبات و روغن و سبزی و مانند آن درست کنند. 2 - آهار و مایعی که برای دباغی پوست حیوانات ب ه کار برند. ؛ آش برای کسی پختن توطئه ای برای کسی ترتیب دادن . ؛ همان آش ُ همان کاسه وضع به همان منوال است که بود، هیچ تغییر نکرده است . ؛ آش با جاش کنایه از آدم طمع کاری که علاوه بر آش به کاسة آن نیز نظر دارد، کسی که انتظار بی مورد و بیش از حق خود دارد
آش آلو شدن (ش ِ یا شُ دَ) (مص ل .) کنف شدن، خجالت زده شدن
آش ابو دردا (ش ِ اَ. دَ)(اِمر.) آشی که به نیت شفای بیماری درست می کنند و به مستحقان می دهند
آش خور (ص مر.) 1 - کنایه از: کسی که تازه به سربازی رفته . 2 - تازه کار
آش در هم جوش (ش ِ دَ هَ) (اِمر.)1 - آشی که از سبزی، گوشت و حبوبات درست می کنند. 2 - کنایه از: وضعیت پیچیده و نامعلوم
آش دهن سوز ( آش دهن سوز ِ دَ هَ) (ص مر.) هر چیز با اهمیت، مطلوب
آش شله قلمکار (ش ِ شُ لِ قَ لَ) (اِمر.) 1 - آشی که از حبوبات و گوشت لِه شده درست می شود و بیشتر برای نذر و در ایام محرم و صفردرست می کنند. 2 - کنایه از: هرمجموعه ای که در آن نظم و ترتیب و قاعده ای به کار نرفته باشد
آش و لاش شدن (شُ شُ دَ) (مص ل .) 1 - از هم پاشیدن . 2 - عفونی شدن زخم
آش پشت پا (ش ِ پُ تِ) (اِمر.) آشی که پس از رفتن عزیزی به مسافرت درست می کنند و به فقرا می دهند
آش کردن (کَ دَ) (مص م .) دباغی کردن، پیراستن چرم
آشاب ( اِ.) نک آشام
آشام ( اِ.) 1 - نوشیدنی، شربت . 2 - غذای اندک
آشامیدن (دَ) (مص م .) نوشیدن
آشانه (نِ) ( اِ.) نک آشیانه
آشتالنگ (لَ) ( اِ.) کعب . استخوان پاشنة پا
آشتم (تُ) ( اِ.) آشتم، آستیم، چرک و ریم جراحت
آشتی ( اِ.) 1 - رفع دلخوری و کدورت . 2 - تمام کردن جنگ .3 - آرامش
آشتی کنان (کُ) (ص فا. اِ.) 1 - عمل آشتی کردن . 2 - مجلسی که برای آشتی کردن و آشتی دادن ترتیب دهند
آشخال ( اِ.) نک آشغال
آشخانه (نِ) (اِمر.) آشپزخانه، مطبخ